Kaum ein bedeutendes Werk der deutschen Literatur ist in seiner Textfassung so problematisch wie Büchners "Woyzeck". Als Büchner im Februar 1837 starb, hinterließ er ein Konvolut von vier Entwurfshandschriften, deren Text diese Studienausgabe auf drei Stufen wiedergibt: 1. als "Lese- und Bühnenfassung", 2. als "emendierten" Text in der dem dokumentierten Willen des Verfassers möglichst entsprechenden Gestalt mit zusätzlicher Verzeichnung der Textstellen, die Büchner von einer Entwurfsstufe zur nächsten übernahm; und 3. als typographisch "differenzierten" Text, der über den Zustand der Handschrift und über Schwierigkeiten und gravierende Unsicherheiten bei der Entzifferung des Dramentextes informiert. Die vorliegende Ausgabe fußt auf den Vorbereitungen Thomas Michael Mayers zu einer kritischen "Studien- und Leseausgabe nach den Handschriften".
Karl Georg Büchner was a German dramatist and writer of prose. He was the brother of physician and philosopher Ludwig Büchner. Georg Büchner's talent is generally held in great esteem in Germany. It is widely believed that, but for his early death, he might have attained the significance of such central German literary figures as Johann Wolfgang von Goethe and Friedrich Schiller.
der arme imagine du schreibst ein theaterstück, stirbst aber bevor du es releasen kannst und 150 jahre später analysieren das irgendwelche opfer in der schule obwohl du noch nicht fertig warst es tut mir leid herr büchner
One tends not to like what highschool teachers have to teach.
However, when I read Woyzeck (and watched the haunting film too) in school, I knew that this was something out of the ordinary, like an honest review of the casual cruelty that people in power indulge in until the cruelty explodes in the face of stunned society, pretending they didn't see it coming because they didn't care to develop empathy while there was still time.
Wind up a human being long enough, and something painful will happen!
Franz Woyzeck, a lonely soldier stationed in a provincial German town, is living with Marie, the mother of his child who is not blessed by the church as the child was born out of wedlock.
Woyzeck earns extra money for his family by performing menial jobs for the Captain and agreeing to take part in medical experiments conducted by the Doctor.
At one of these experiments, the Doctor tells Woyzeck that he must eat nothing but peas.
Woyzeck's mental health is breaking down and he begins to experience a series of apocalyptic visions.
Meanwhile, Marie grows tired of Woyzeck and turns her attentions to a handsome drum major who, in an ambiguous scene taking place in Marie's bedroom, sleeps with her. ...
تاریخ نخستین خوانش روز بیست و سوم ماه جولای سال 2007میلادی
عنوان: لنتس - ویتسک؛ نویسنده: کارل گئورگ بوخنر (بوشنر)؛ مترجمها: کامران فانی، سعید حمیدیان؛ تهران، پیام، 1350؛ در 99ص؛ توضیح: «لنتس» را جناب «کامران فانی» و «ویتسک» را جناب «سعید حمیدیان» ترجمه کرده اند؛ موضوع نمایشنامه های نویسندگان آلمان - سده 19م
عنوان: وُیتسِک؛ نمایشنامهای از گئورگ بوشنر (بوخنر)؛ همراه با نقد «زخم ویتسک»؛ نوشته هاینر مولر؛ برگردان ناصر حسینی مهر؛ تهران، ققنوس، سال1384؛ در 111ص؛ شابک 9789643115968؛ چاپ دوم 1390؛ چاپ سوم 1392؛ چاپ چهارم 1393؛ چاپ چنجم 1395؛ چاپ ششم سال1396؛
فهرست: وُیتسِک برگردان جناب «ناصر حسینی مهر»: «شخصیهای نمایش، اتاق، دشت شهری در دوردست؛ شهر، نزد دکتر، بازار مکاره چراغانی ازدحام مردم، درون غرفه پرنور، اتاق ماری، خیابان، اتاق ماری، محل کشیک، مهمانخانه، دشت، مهمانخانه، اتاقی در سربازخانه؛ حیاط سربازخانه، اتاق ماری، دکان خرت و پرت فروشی، سربازخانه، خیابان، کنار جنگل لب برکه، اتاق ماری، مهمانخانه، کنار جنگل لب برکه، خیابان، کنار جنگل لب برکه»؛ زخم وُیتسِک؛ پینوشتها؛ زندگینامه گئورگ بوشتر؛
وُیتسِک نمایشنامه ای نوشته «گئورگ بوشنر» است که با درگذشت ایشان ناتمام ماند و سپس با یاری ویراستاران، نویسندگان و مترجمان کامل شد؛ این نمایش یکی از تاثیرگذارترین و پر اجراترین نمایشنامه های «آلمانی» است؛ از روی این نمایشنامه، دو فیلم «ویتسک» به کارگردانی «ورنر هرتسوک» و «ویتسک» اثر «یانوش سس» ساخته شده اند؛ جناب «داریوش مهرجویی» نیز فیلم «پستچی (1351خورشیدی)» را با اقتباس از این اثر ساخته اند
نمایشنامه «ویتسک» زندگی سربازی نادار و بیدست و پا را بازنمایی میکند، که فرماندهان ارتش از او عنصری مفلوک و بازیچه ی دست خودشان میسازند؛ آنها دست درازی و تعدی به «ویتسک» را به جایی میرسانند، که به نامزدش «ماری» اهانت میکنند، و برای همین سرباز بیچاره نامزد خود را میکشد؛ بلاها و پلیدیها در این نمایشنامه، «ویتسک» را نگران میکند، او درمییابد در زمینی زندگی میکند، باید در تنهایی مطلق و اضطراب دائمی باشد زجر بکشد؛ در این داستان «ویتسک» با مرگی خودخواسته از جهان فانی عروج میکند، و این حکایت نشان از آن دارد که «بوشنر» نخستین نویسنده ای است، که به «نهیلیسم آلمانی – اروپایی» روشنایی دادند؛ «بوشنر» در درازای زندگی کوتاه خویش فعالیت سیاسی نیز داشتند؛ ایشان یک سوسیالیست بودند، و مدام از سوی پلیس آن روزها مورد پیگرد بودند؛ این نمایشنامه نویس «آلمانی» در سال 1837میلادی بر اثر بیماری تیفوس در بیست و سه سالگی خویش در «زوریخ» چشم بر جهان فرو بستند؛ سالها پیش نمایشنامه «ویتسک» در تئاتر شهر به روی صحنه رفت؛
نقل از متن: (اتاق: سروان روی صندلی نشسته است و وُیتْسِک ریشش را میتراشد.؛
سروان: آرام، وُیتْسک، آرام؛ یکی یکی! منو حسابی گیج کردی؛ آخه با این ده دقیقه وقت اضافی که امروز برات مونده چه خاکی به سرم بریزم؟ وُیتْسک، فکرشو بکن، تو هنوز قشنگ میتونی سی سال دیگه زندگی کنی، سی سال! میشه سیصد و شصت ماه! میشه روزها! ساعتها! دقیقه ها! چکار میخوای با این همه وقت بکنی؟ کارهاتو نظم و ترتیب بده، وُیتْسک!؛
وُیتْسِک: بله، جناب سروان!؛
سروان: وقتی به ابدیت فکر میکنم، حسابی وحشتم میگیره و دلم برای این دنیا میسوزه؛ باید مشغول بود، وُیتْسک، باید مشغول بود! ابدی: ابدیه، ابدیه ــ میفهمیش که؛ اما الان اصلاً ابدی نیست، یه چشم به هم زدنه، آره، یه چشم به هم زدن، وُیتْسک؛ وقتی به این فکر میافتم که دنیا توی یه روز دور خودش میچرخه رعشه م میگیره؛ چه اتلاف وقتی! به کجا میکشه؟ وُیتْسک، دیگه نمیتونم یه چرخ آسیاب رو ببینم، وگرنه مالیخولیایی میشم
وُیتْسِک: بله، جناب سروان!؛
سروان: وُیتْسک، تو همیشه اینطور آشفته ای! یه آدم خوب اینجوری نیست، یه آدم خوب، با وجدان خوبش؛ یه چیزی بگو، وُیتْسک! هوای امروز چطوره؟
وُیتْسِک: بد، جناب سروان، بد؛ باد!؛
سروان: حسش میکنم؛ هوای بیرون منقلبه، یه همچین بادی روی من تاثیر میذاره مثل یه موش؛ س س س س: به گمونم، از جنوب به شمال باشه؟
وُیتْسِک: بله، جناب سروان!؛
سروان: هه! هه! هه! جنوب به شمال! هه! هه! هه! آه، تو یه ابلهی، یه ابله کاملاً نفرت انگیز! [برانگیخته] وُیتْسک، تو یه آدم خوبی هستی...؛ ولی...؛ [با وقار] وُیتْسک، اخلاق نداری! اخلاق، همین، یعنی کسی که اخلاق سرش بشه، میفهمی؟ این کلمه مهمّیه؛ تو یه بچّه داری بدون تبرّک و دعای خیر کلیسا، این حرف پدر روحانی بزرگوارمون در ارتشه ــ بدون تبرّک و دعای خیر کلیسا، این حرف من نیست
وُیتْسِک: جناب سروان، خدای مهربون که نمیآد یه بدبخت بیچاره رو ب��اد که قبل از جفتگیری براش آمین گفته ن یا نه؛ خداگفته: بگذارید تا کودکان به من تقرب پیدا کنند!؛
سروان: چی داره میگه؟ این چه طرز بیجای جواب دادنه؟ اون منو با این جوابهاش واقعا آشفته میکنه؛ وقتی من میگم: اون، منظورم تویی، تو
وُیتْسِک: ما مردم فقیر ــ ببینید، جناب سروان: پول، پول! اونی که پول نداره، توی این دنیا اخلاق به چه دردش میخوره! ما یه مشت گوشت و خونیم؛ امثال ما فقط گرفتار درد و مصیبتیم، چه توی این دنیا، چه توی اون دنیا؛ به نظر من اگه پامون حتی به بهشت هم برسه، اونجا هم سر و کارمون با صاعقه است
سروان: وُیتْسک، تقوا نداری، تو یه آدم بی تقوا هستی؛ گوشت و خون؟ وقتی من میرم پای پنجره، و میبینم بعد از بارون، چه جوری این جورابکهای سفید توی کوچه ها ورجه وورجه میکنند ــ بدمصّب، وُیتْسک، عشق میزنه بالا؛ خب من هم از گوشت و خونم؛ ولی، وُیتْسک، تقوا! تقوا! چه جوری باید زمان رو بگذرونم؟ به خودم مرتب میگم: تو یه آدم اخلاق گرا هستی ــ [برانگیخته] یه آدم خوب، یه آدم خوب
وُیتْسِک: بله، جناب سروان، تقوا، ولی هنوز گیرم نیومده؛ ببینید، ما مردم عامی، تقوامون کجا بوده، طبیعت این جوری میخواد؛ ولی اگه من یه ارباب بودم با یه کلاه و یه ساعت و یه دست کت و شلوار انگلیسی و یه نطق قشنگ و جذاب، اون موقع میتونستم آدم باتقوایی باشم؛ واسه داشتن تقوا آدم باید خوب و برازنده باشه، جناب سروان؛ ولی من یه مرد فقیر هستم!؛
سروان: خب، وُیتْسک؛ تو یه آدم خوبی هستی، یه آدم خوب؛ ولی زیادی فکر میکنی؛ داغون میشی؛ قیافه ت همیشه پریشونه؛ این بحثها منو حسابی کلافه کرده؛ خُب حالا دیگه برو، اون جوری ندو؛ آرام، خیلی آرام خیابون رو برو پایین!)؛ پایان
تاریخ بهنگام رسانی 01/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Woyzeck is a play that is harsh, often vicious and like most of Georg Büchner's opus, much ahead of its time. Not all that difficult to read and understand if one's level of German is above basic intermediate, Woyzeck tugs at all emotions and provides ample food for thought, reflection and discussion. Highly recommended, and as an adjunct, I also suggest watching the film version of Woyzeck, starring the late, great Klaus Kinski (who for me absolutely epitomises the character of Woyzeck, of a soldier abused and taunted mercilessly until he completely loses his reason, turning violent and deadly against society, against his nearest and dearest). And in fact, in many ways, Georg Büchner has described with and in the character of Woyzeck, a haunted soldier suffering from what can and should now be described as Post Traumatic Stress Disorder (PTSD).
نمایشنامه ویتسک، از نظر تاریخی اهمیت بالایی داره، چون بعنوان اولین نمایشنامه مدرن آلمانی شناخته و معروف شده. تم اصلی اين نمایشنامه، یک ماجرای عاشقانه از نوع کلاسیکه. بوشنر توی این کارش که هرگز کامل نشد، انگار اومده و اتللو از ویلیام شکسپیر رو بازنویسی کرده، بطوریکه ژنرال قهرمان ونیزی رو با یک سرباز پیاده بیاهمیت جایگزین کرده و شکل مدرن بهش داده.نویسنده توی این نمایشنامه اومده و برای اولین بار، فرمول نمایش ارسطویی رو تغییر داده. اون یک جوان فقیر رو که در اصل هیچکس عه، بعنوان قهرمان داستانش انتخاب کرده و اون رو درست در مرکز داستان قرار داده، شخصیتی که از پایین ترین طبقه اجتماعه و تا قبل از این توی نمایشنامه های کلاسیک یکی از شخصیت های به حاشیه رانده شده بود. بوشنر با همون جدیتی به شخصیت پردازی این کاراکتر پرداخته که پیش از این، برای خلق قهرمانان سطح بالای نمایشنامه های تراژدی وقت گذاشته میشد. از طرف دیگه، ویتسک با رویکرد طبیعت گرایی و با الهام از یک ماجرای درام اجتماعی مستند و واقعی نوشته شده، رویکردی که قبلا در ادبیات آلمان مورد توجه نبوده. این نمایشنامه رو یک اثر روانشناسانه هم در نظر میگیرن. چون ساختار تکه تکه اون، تجسمی از حالات روحی و ذهنی تحریف شده شخصیت های اصلیش هستش. این اثر بوشنر، اولین نمایشنامه به معنای واقعی مدرن و متحول کننده ادبیات آلمانی عه. جالب بود :)) راستی نویسنده اش هم جوانمرگ شد
Erzähl mir nichts von Erbsendiät oder ohhh sie hat ihn halt betrogen, das war ein Femizid!! Und das ist extrem problematisch, denn es ist ja nicht so, als ob man kritisch darüber im Deutsch Unterricht reden würde. Hahah nein, wir reden nur über irgendwelche beschissenen Metaphern obwohl das ein FEMIZID ist, ein Mord an einer Frau weil sie eine Frau ist, wie er auch heutzutage noch VIEL ZU OFT passiert!
ریویوی دوم، سال ۲۰۲۰ ویتسک یه نمایشنامهس که از لحاظ ساختار متن و لحن دیالوگها و ضربآهنگ و تم، اکسپرسیونیستی به حساب میاد. اما در سال ۱۸۳۶ نوشته شده. ۸۰ سال بعده که تازه چنین نهضتی به وجود میاد و این کلمه معنا پیدا میکنه. برای همین نمایشنامه پیشرویی هست و از لحاظ تاریخی مهم. داستان این نمایشنامه از روی واقعیت نوشته شده اما نویسنده در ۲۳ سالگی بر اثر تیفوس میمیره و نمایشنامه نیمهکاره باقی میمونه. بعد از اون مترجمهایی یا نویسندههایی میان و داستان رو کامل می کنن و گاهی هم نیمهکاره همونطوری که بوده چاپش میکنن. فکر کنم نسخه نشر ققنوس که من خوندم، نیمهکاره رها شده و از روی متن اصلی ترجمه شده.
نمایشنامه از صحنههای کوتاه و پر پرش درست شده. دیالوگها بریده و گاه شاعرانهان (مخصوصا برای ویتسک که از لحاظ روانی دچار مشکل شده) صحنهها به سرعت عوض میشن و آدمهای نمایش رفتارهای خیلی واقعگرایانهای ندارن. ویتسک برای فرماندهاش پیشخدمتی میکنه و برای دکتری نقش نمونهی آزمایشهای پزشکی ایفا میکنه و همهی اینها برای پول. این آزمایشها روی رواناش تاثیر گذاشتن و باعث میشن که دچار توهم بشه. یک طبلزن با معشوقهاش رابطه برقرار می کنه و ویتسک سعی میکنه انتقام بگیره اما نمیتونه. ویتسک شخصیته که از همه نظر تحت فشاره و به نظرم حسادت تلنگری میشه تا بالاخره فروپاشی کنه و دست به قتل بزنه. البته قتلی که به از بین رفتن خودش هم منجر میشه. در یکی از پایانها ویتسک برای شستن اثر خون به دریاچه میره و غرق میشه. پایانی نمادین برای کسی که میخواد خودش رو از گناه پاک کنه. به هرحال با توجه به این که ویتسک از طرف فرمانده و از طرف دکتر بسیار تحقیر شده و انسانیتاش از دست رفته، وقتی دست به قتل میزنه نمیشه خیلی مورد قضاوت قرارش داد. مخصوصا که تعادل روانی هم نداشته. فکر کنم بوشنر میخواسته موقعیتی رو به تصویر بکشه که فرد زیر فشارهای جامعه از بین میره و دست به جنایت میزنه، ولی دیگه اون فرد نیست که دست به جنایت زده بلکه فردیست که انسانیتاش رو از دست داده و مسئولیت این جرم گردن اون رو نمیگیره، بلکه گردن جامعه رو میگیره.
یکی از تمهای فرعی دیگه نمایشنامه، مساله طبیعتگراییه. چندجای نمایش ویتسک اظهار میکنه که تقوا یا وقار یا اخلاق مال پولدارهاست و ما فقط زندگی میکنیم. مثلا یه جایی به یه دیواری شاشیده و دکتر میگه چرا این کارو کردی و جواب میده من از طبیعتم پیروی کردم. جای دیگهای توی بازار مکاره نمایشگری میخونه که انسان از شن و خاک و کثافت درست شده، پس چرا انتظار داری کثافت نباشه؟ اینها همه دنیایی تاریک و خشن و کثیف میسازن که سرباز توش زندگی میکنه و تنهای تنهاست و در نهایت هم از بین میره.
مهرجویی هم فیلمی اقتباسی از این نمایشنامه درست کرده به اسم پستچی که من ندیدم اما پیرنگاش توی ویکیپدیا هست.
ریویوی اول، سال ۲۰۱۶ ریت دادن به این کتاب واقعن سخته. داستانش که خوبه. مردیه که عاشق زنشه و برای اون همه کار میکنه و کم کم ضعیف میشه و با تجویز دکتری که ازش به عنوان موش ازمایشگاهی استفاده میکنه دیوونه میشه. و در اخر تراژدی شکل میگیره. وقتی که میفهمه زنش با بقیه رابطه داره و تمام جهان اطرافشو پوچ میبینه و تصمیم میگیره که زن رو بکشه. و در اخر هم اعدام میشه. خوبیش بخاطر داستانشه. داستانی خیلی سیاه که از بین رفتن انسان رو نشون میده و نبودن هیچ منجی برای انسان ( یکسان بودن تاریخ تولد ویتسک و مسیح) ولی شیوه روایت به هیچ وجه دلچسب نیست. پر از صحنه های پاره پاره و دیالوگ های بی ربط. شاید بشه بهش گفت ابزورد. اما نه ابزورد بکت. ابزوردی منحصر به فرد.
از خلال نمایشنامه:
مادر بزرگ : روزی روزگاری پسرکی بود فقیر که نه مادر داشت و نه پدر، همه مرده بودن ، تو دنیا هیچ کسی رو نداشت.همگی مرده بون، پسرک از خونه بیرون رفت و شب روز روز هرچی گشت کسی رو روی زمین پیدا نکرد.بعدش تصمیم گرفت بره به آسمون، چون ماه از اون بالا با مهربونی نگاش می کرد؛ اما پسرک وقتی خودش رو به ماه رسوند، ماه رو دید که یه تیکه چوب کهنه و کثیف بیشتر نیست . بعدش خودش رو به خورشید رسوند، دید خورشید هم چیزی نیست جز یک گل آفتابگردون خشک و پژمرده.بعد وقتی رفت روی ستاره ها، دید اونا فقط پشه های کوچولوی طلایی هستن...بعدش خواست برگرده به زمین، دید زمین هم چیزی نیست جز یک سطل وارونه تو خالی.بعد پسرک خیلی تنها شد، نشست و زد زیر گریه، اون هنوز هم اونجا نشسته و خیلی تنهاست
Oh my God, German, why you gotta be so friggin' difficult? I wanted to cry so many times reading this. First modern drama. Catalyst for German Naturalist movement. Psychological realism. Man is free, but society is corrupted and immoral and fucked up, so we're all fucked up. Stab that bitch dead. Suffering is pointless but inevitable. Oh, life is just bullshit, isn't it?
I admired this play for its brevity (Bücher died before he finished it, but still) and yet its ability to mean so much.
بله جناب سروان . تقوا . ولي هنوز گيرم نيومده . ببينيد ، ما مردم عامي تقوامون كجا بوده ؟ طبيعت اينجوري ميخواد . ولي من اگه يه ارباب بودم با يه كلاه و يه ساعت و يه دست كت و شلوار انگليسي و يک نطق قشنگ و جذاب ، اون موقه ميتونستم آدم با تقوايي باشم . واسه داشتن تقوا آدم بايد خوب و برازنده باشه ، جناب سروان . ولي من يه مرد فقير هستم !
Zanimljivo je koliko fascinantnih nedovršenih dela ima u nemačkoj književnosti – od Kafkinih romana, preko Čoveka bez svojstava, do Feliksa Krula.
Postoje dela za koja smo smatrali da su dovrešena, ali su njihovi delovi izgubljeni (Sapfo, Dundo Maroje). Postoje dela koja najverovatnije nisu ni bila dovršena iako su predstavljena kao da jesu (Osman). Postoje spaljena dela (Mrtve duše). Postoje prekinuta dela (Toma Akvinski prekinuo je nakon prosvetljenja pisanje Summa Theologiae, Dejvid Foster Volas se ubio ostavivši Pale King nedovršenim, zatim, Zebald i Campo Saanto). Postoje i precizni ambiciozni umetnički planovi koji se nisu ostvarili – Balzak nije kompletirao svoju Ljudsku komediju, a Sufjan Stivens nije dovršio svoj 50 states project. Postoje i dela koja su namerno nedovršena – po svemu sudeći, neke Mikelanđelove skulpture. A postoje, ako ste zaista genijalni, koja su nezavršiva – odnosno koja su istovremeno zaokružena, ali nikad dovršena (Prust).
Postoje dela koja su bila izgubljena pa su pronađena (roman Volta Vitmena, Kurosavini filmovi, ili prvi srpski film „Život i dela besmrtnog vožda Karađorđa” iz 1911, pronađen početkom dvehiljaditih).
Svašta postoji. A postoji i Bihner i njegov Vojcek. Arhetipski lik – ekspresionizam pre ekspresionizma – dramski fragment celovitiji od čitavih opusa. I na tragu spomenutih nemačkih dela, drama koja dobija na svojoj nezavršenosti. Izuzetan komad o izrabljivanju, (ne)ljudskosti, ljubomori, razočaranju, čak o apsurdu. Sad mi je jasniji i značajniji „Golmanov strah od penala”, ali i „Limeni doboš”. Nešto suštinsko se propusti kada se čitaju ova dela, a ne zna se za Bihnera. Srećom, krpim rupe.
I Bihnerov je život nedovršeno delo, koje je trajalo 23 godine. Kosovel je umro sa 22 godine i napravio revoluciju u slovenačkoj poeziji i sam prošavši od romantičko-sentimentalističkog pevanja, preko ekspresionizma i dadaizma do konstruktivizma.
A Bihner se revolucionarno ušunjao u svetski teatar.
Uzgred, nisam znao da jedna pesma Toma Vejtsa „Children’s Story” predstavlja odlomak iz drame:
BAKA: Hajde, dođite, male moje švrće! Bilo jednom jedno siroto dijete, koje nije imalo ni oca ni majku, sve je bilo mrtvo i nikoga više nije bilo na svijetu. Sve je bilo mrtvo, a ono je lutalo i tražilo danju i noću. I kako na zemlji nikoga više nije bilo, dijete poželi da ode na nebo, odakle se mjesec tako ljupko osmjehivao. I kada je najzad stiglo do mjeseca, bijaše to komad trulog drveta. Onda je krenulo ka suncu, i kada je dospjelo do sunca, bijaše to uvenuo suncokret. A kada je došlo do zvijezda, bijahu to male, zlatne bubice, koje su visile, kao svračci na trnjini. I kada je poželjelo da se opet vrati na Zemlju, ona bijaše prevrnuti nokšir. Bilo je sasvim samo, samo. Sjelo je i plakalo, i još uvijek sjedi i sasvim je samo.
۱۵ سالم بود. روی نیمکت آخر کلاس نشسته بودم، کنار مهدی. زنگ دینی بود، یادم نمیاد اسم معلم چی بود ولی یادمه لقبی که بچهها براش گذاشته بودن رو. اومد. شروع کرد. هیچوقت از روی کتاب درس نمیداد. داشت از خدا و زندگی میگفت، نگو چی میگفت که یادم نیست. منم برآشفته از حال جوونی و کتابهایی که خونده بودم و بحثهایی که سر اینجور چیزا با وحید، کتابفروشی که لائیک بود، کرده بودم، از سر اینکه احساس میکردم خیلی میفهمم، بلند شدم به اعتراض، به مقابله با حرفهای معلم، درباره خدا، دین. اولین و آخرین باری بود که سر یک معلم داغ کردم. فقط نطق با فریاد معلم رو یادمه: گمشو بیرون مرتیکهی عنترِ کافر، کثافت من میام اینجا تا شما رو بسازم بعد تو میای اَد میشاشی توی همهی حرفایی که من این مدت زدم. گمشو بیرون و دیگه نبینمت توی کلاسم. رفتم. نرفتم دیگه. خوشحالم.
فرانتس، بزار دلم برای ماری بیشتر بسوزه، بزار ماری رو بغل کنم بجای تو، بزار سر ماری رو بزارم روی شونهم تا حداقل من صدای گریههاش رو توی این بیکسیش بشنوم، تو که خودت درگیری، میدونم، میفهمم، ولی ناراحت نشو، تو کارد داری، من ندارم. همیشه دلم میخواست این خاطرهای که برات بالا تعریف کردم واقعیت داشت، اما نداره، همیشه ترسیدم. من بیشتر شبیه ماریم تا تو، فرانتس ویتسک.
سومین نمایشنامهی ترم چهار/ هنوز با این کتاب کار داریم و وارد بحث و تحلیلش نشدیم بنابراین میام ریویومو اصلاح میکنم چون قاعدتا نظرم درموردش تغییر میکنه. بجز لذت بردنم ازش که در حد دو ستاره میمونه اما فهمم از اهمیت و جزئاتیاتش بهتر خواهد شد، فعلا در حد تحلیلهاییه که خودم از مقاله ها و سایتها خوندم.
اولین تجربهم از بوشنر بود. که شاید شروع خوبی نبود چون این اثر زیادی کوتاه و قطعه قطعه بود که میگن هیچوقت نتونست دوباره ویرایشش کنه. ویتسک نمایشنامهای است که در موضوع و شیوهی بیان، بسیار جلوتر از زمانهاش قرار دارد. صحنههای نمایش تکهتکه و کوتاهاند و دیالوگها گاه شاعرانه میشوند و گاه واقعگرایانه. از لحاظ سبکشناسی میتوان این متن را متنی اکسپرسیونیستی نامید، اما حدود ۸۰ سال پس از مرگ بوشنر بود که چنین واژه و سبکی ابداع شد؛ از این حیث ویتسک را اثری بسیار پیشرو دانستهاند. نمایشنامه سرعت بالایی دارد و کوتاه است و صحنههای آن با بیرونریزی احساسی شخصیتها همراه است.
وبتسک درمورد سرباز جوانیست که به همراه ماری و پسر کوچکشان زندگی میکند. پسری که به گفتهی فرماندهی ویتسک «مورد تبرک و دعای خیر کلیسا قرار نگرفته است.» سرباز برای گذران زندگی پیشخدمتیِ فرماندهاش را میکند؛ در صحنه اول میبینیم او مشغول زدنِ ریش فرمانده است. علاوه بر این به ازای دریافت انعامی کوچک تن به آزمایشهای پزشکیِ غیر انسانیای داده که یک پزشک روی او انجام میدهد. آزمایشهایی که تعادل روانیِ او را به هم زده است به طوری که در صحنهای میبینیم ویتسک صداهایی عجیب میشنود و دچار توهم شده است.
ویتسک نمایشنامهای است که در موضوع و شیوهی بیان، بسیار جلوتر از زمانهاش قرار دارد. صحنههای نمایش تکهتکه و کوتاهاند و دیالوگها گاه شاعرانه میشوند و گاه واقعگرایانه. از لحاظ سبکشناسی میتوان این متن را متنی اکسپرسیونیستی نامید، اما حدود ۸۰ سال پس از مرگ بوشنر بود که چنین واژه و سبکی ابداع شد؛ از این حیث ویتسک را اثری بسیار پیشرو دانستهاند. نمایشنامه سرعت بالایی دارد و کوتاه است و صحنههای آن با بیرونریزی احساسی شخصیتها همراه است.
از لحاظ موضوع نیز ویتسک از مسائلی حرف میزند که انگار در قرن ۲۰ام نوشته شده است. در صحنهی شروع نمایشنامه، فرمانده ویتسک را مورد سرزنش قرار میدهد که فرزند مشروعی ندارد. ویتسک جواب میدهد:
«اونی که پول نداره، توی این دنیا اخلاق به چه دردش میخوره! ما یه مشت گوشت و خونیم. امثال ما فقط گرفتار درد و مصیبتیم، چه توی این دنیا، چه توی اون دنیا. به نظر من اگه پامون حتی به بهشت هم برسه، اونجا هم سر و کارمون با صاعقهست.»
It is a genuine pity that Büchner was unable to complete this play. The fragment that was published after his untimely death at the age of 23, demonstrates his superior skills as a dramatist. It is based on an historical event. In a fit of jealousy, Woyzeck murders his lover. The historical figure was condemned to death and executed. Several authors completed Büchner's original fragment and Woyzeck has become one of the more frequently performed plays in German theatres.
Tatbikat Sahnesi'nin "Woyzeck Masalı" uyarlamasını izlemeden önce okumak istemiştim, iyi ki okuyup gitmişim. Aksi takdirde oyunu bu şekliyle anlamak pek mümkün olmazdı diye düşünüyorum.
Oyun metnine gelecek olursak... Parası ve gücü olanların her türlü rezilliği yapıp kendilerinden maddi anlamda daha kötü durumda olanları nasıl ikiyüzlü bir şekilde eleştirdiklerini, kullandıklarını çarpıcı bir şekilde gösteriyor Woyzeck.
Woyzeck habe ich das erste Mal in der Schule gelesen und bis zum heutigen Tag finde ich es total interessant, dass es verschiedenen Versionen des Werkes gibt. Der Autor verstarb, bevor er das Werk vollenden konnte und hat keine eindeutige Reihenfolge der Szenen hinterlassen. Ich finde die Entstehungsgeschichte also durchaus interessant. Zudem basiert das Buch unter anderem auf einem Kriminalfall aus dem 18. Jahrhundert, welcher sich in Leipzig zugetragen hat. Da ich gebürtig aus der Gegend komme, wurde die Lesung des Dramas mit einem entsprechenden Schulausflug verbunden. Ich habe also jede Menge persönliche Verbindungen zum Buch.
Die Erzählung ist aufgrund des fragmentarischen Charakters recht kurz geraten und irgendwie bleibt immer das Gefühl zurück, dass da noch mehr kommen müsste. Trotz der Kürze behandelt das Buch viele Themen, die ich spannend finde: bspw. das Erbsexperiment und damit verbunden die Frage, ob man Menschen für Experimente (aus-)nutzen darf, weil derjenige sein eigenes Leben sonst finanziell nicht stemmen kann. Und die Auswirkungen dessen auf einen Menschen, der eh schon Stimmen hört und ein Problem zu haben scheint.
Schlussendlich ist das Stück schnell gelesen und zumindest mir gut im Kopf geblieben. Für mich gehörte es zu den spannenderen Diskussionsgrundlagen in der Schule.