(?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)
شاهرخ مسکوب

“این دفتر را می‌بندم. بیش از یک سالی بود که در آن چیزی ننوشته بودم تا سفر فرنگ پیش آمد و با تنبلی دو سه صفحه‌ای قلم زدم و باز یادداشت‌های سفر پاریس ماند برای مدتی بعد از سفر.
در آبان‌ماه سال ۴۵ بود که یک روز بعدازظهر … پیش من بود. توی بغل من بود. آن روز سخت به هیجان آمده بود و من بدتر از او. پس از آن‌همه ماه‌ها، آن روز موافقت کرد که با او بخوابم. من هیچ انتظار نداشتم. غافلگیر شده بودم و از فرط شیفتگی قلبم چنان می‌زد که انگار می‌خواست سینه‌ام را بشکافد. نتوانستم کاری بکنم. هفته‌های بعد حس می‌کردم که انگار … هم خوشحال است که آن روز کار به جایی نرسید، از موافقت خودش پشیمان شده بود. باری بعداً هر بار به نحوی می‌کوشید تا با من تنها نباشد و هر دفعه بهانه‌ای می‌تراشید. گویی می‌ترسید که پس از آن موافقت اولی من توقع همه چیز داشته باشم و کار به جای باریک بکشد. به‌هرحال رابطهٔ ما با همهٔ آن زیر و بم‌های همیشگی تا اردیبهشت چهل و شش ادامه داشت. من از بلاتکلیفی و پا در هوایی به جان آمده بودم. دوستش هم داشتم. آخرش تصمیم گرفتم، گرچه بسیار سختم بود. پیشنهاد کردم که دوستی‌مان را نگه داریم و آرزوهامان را خفه کنیم. از موارد نادری بود که چشم‌هایش را پر از اشک دیدم. گفت دروغ می‌گویی تو خسته شده‌ای و می‌خواهی از من فرار کنی. این مقدمهٔ جدایی کامل است و من برعکس تو به کلی تنها می‌مانم. گفتم این‌طور نیست و من ترا به عنوان یک دوست هم دوست دارم. الآن بیشتر از یک سال می‌گذرد. خوشبختانه تصور من غلط نبود. الآن دوست‌های خوب همدیگریم و معمولاً هفته‌ای یک بار همدیگر را می‌بینیم. ولی آن ماجرای دردناک تمام شده است.”

شاهرخ مسکوب, در حال و هوای جوانی
Read more quotes from شاهرخ مسکوب


Share this quote:
Share on Twitter

Friends Who Liked This Quote

To see what your friends thought of this quote, please sign up!


This Quote Is From

در حال و هوای جوانی در حال و هوای جوانی by شاهرخ مسکوب
105 ratings, average rating, 25 reviews

Browse By Tag