Raha's Reviews > روایت یک غم
روایت یک غم
by
by
سی. اس. لوئیس نویسنده معروف سری کتاب های "نارنیا" در اواسط میانسالی عاشق زنی به نام "جوی" می شود که مبتلا به بیماری سرطان هست. دوام ازدواج این دو نفر چند سالی نمی پاید و با مرگ "جوی" این پیوند به پایان می رسد. مرگ "جوی" بنیانِ ایمان لوئیس به خدا و مذهب را به لرزه می آورد و به نبردی ذهنی برای پذیرش یا انکار خدا از سوی او می انجامد
----
بیشتر اوقات برای کسی که عزیزی رو از دست میده غیرواقعی ترین مساله اینه که چطور امکان داره که زندگی همچنان در جریان باشه، اینکه چطور ممکنه که زمین همچنان بر مدار همیشگیش بچره و اصلا چیزی تغییر نکرده باشه!؟
سخته قبول کردن اینکه تو دنیایی زنده بمونی که می دونی اون عزیز دیگه حضور نداره، و از اون سخت تر، باور به حضور و وجود خداییه که اون عزیز رو ازت گرفته. اینجاست که به باور خودت اصلا اگر خدایی هم وجود داشته باشه ، قطعا ظالمترین و بی رحمترین خالقیه که به عمرت شناختی
فقط گذر زمان هست که می تونه التیام دهنده ی درد هایی از این دست باشه. عبور لحظه ها و گذر عمر به مرور جایگزینی میشه برای پذیرش این فقدان . در طول زمان و پس از فروکش کردن تمام خشم و نفرتمون، یاد می گیریم که گاهی اوقات بعضی مسائل رو می بایست پذیرفت، اینکه می بایست مرگ رو، به عنوان بخشی از فرایند یک زندگی پذیرفت
لوئیس در اواخر کتاب و با پذیرش مرگ "جوی" اعتراف میکنه که
خدا کجا است؟ ... وقتی درمانده و نیازمند و وامانده به درگاه خدا می رویم چه دست گیرمان می شود؟ هیچ! دری بسته
آیا ایمان داشتن به خدایی بد، منطقی است؟ آن هم خدایی تا این اندازه بد؟ این موجودِ کیهانیِ سادیسمی و کینه توز و خرفت؟
گاه دشوار است که نگوییم: خدایا، خدا را(برای این همه ظلم و نفرت) ببخش
----
بیشتر اوقات برای کسی که عزیزی رو از دست میده غیرواقعی ترین مساله اینه که چطور امکان داره که زندگی همچنان در جریان باشه، اینکه چطور ممکنه که زمین همچنان بر مدار همیشگیش بچره و اصلا چیزی تغییر نکرده باشه!؟
سخته قبول کردن اینکه تو دنیایی زنده بمونی که می دونی اون عزیز دیگه حضور نداره، و از اون سخت تر، باور به حضور و وجود خداییه که اون عزیز رو ازت گرفته. اینجاست که به باور خودت اصلا اگر خدایی هم وجود داشته باشه ، قطعا ظالمترین و بی رحمترین خالقیه که به عمرت شناختی
فقط گذر زمان هست که می تونه التیام دهنده ی درد هایی از این دست باشه. عبور لحظه ها و گذر عمر به مرور جایگزینی میشه برای پذیرش این فقدان . در طول زمان و پس از فروکش کردن تمام خشم و نفرتمون، یاد می گیریم که گاهی اوقات بعضی مسائل رو می بایست پذیرفت، اینکه می بایست مرگ رو، به عنوان بخشی از فرایند یک زندگی پذیرفت
لوئیس در اواخر کتاب و با پذیرش مرگ "جوی" اعتراف میکنه که
آنچه در مورد آن موجود سادیسمی می گفتم بیشتر نشأت گرفته از نفرتم بود تا افکارم. و از آن لذتی می بردم که فقط برای انسانی در رنج و عذابْ قابل درک است؛ مثل لذتی که در مقابله به مثل کردن است. این فقط یاوه گویی بود - ناسزای محض؛ فقط به خدا می گفتم که دربارۀ او چه فکر می کردم
وقتی دق دل خود را خالی می کنیم برای لحظه ای احساس ارامش به ما دست می دهد
Sign into Goodreads to see if any of your friends have read
روایت یک غم.
Sign In »
Reading Progress
July 21, 2019
–
Started Reading
July 21, 2019
– Shelved
July 26, 2019
–
Finished Reading
Comments Showing 1-3 of 3 (3 new)
date
newest »
message 1:
by
Reza
(new)
-
added it
Jul 26, 2019 11:00AM
فکر میکردم خیلی قابل توجه تر و بهتر باشه کتابش که
reply
|
flag
Reza wrote: "فکر میکردم خیلی قابل توجه تر و بهتر باشه کتابش که"
منم انتظار بیشتری ازش داشتم. اما اونقدری که ازش شنیده بودم عالی نبود
>_<
منم انتظار بیشتری ازش داشتم. اما اونقدری که ازش شنیده بودم عالی نبود
>_<